۱۳۹۳ آذر ۳۰, یکشنبه

همجنس‌گرایانِ مسلمان، مصداق بارز اجتماع نقیضین

دقت کنید این چند خط نوشته‌های یک نفر هست؛ یعنی اگر در تمام عمرم بتونم هر فکر و ایده‌ای رو فهم کنم، اما از درک ژانر همجنس‌گرایانِ مسلمان، عاجزم؛ مصداق بارز اجتماع نقیضین














 برگرفته از وبلاگ همجنس گرایی

۱۳۹۳ آبان ۸, پنجشنبه

بیشتر از نیا ؛ قصه‌ی فرداد

من وبلاگ می‌نوشتم و فقط مضمون سیاسی داشت و اون زمان تقریبن هیچ اشاره مستقیمی به گرایشات جنسی‌م تو وبلاگ نکرده بودم؛ تا اینکه یه مدت دیدم یه نفر با هویت واقعی و اکانت گوگل زیر پست هام کامنت میذاره و ازم خواسته بود به وبلاگش سر بزنم؛ وبلاگش رو دیدم؛ روزنوشت بود و زندگی خودش رو بازگو میکرد؛ فرداد؛ نوشته بود همجنسگراست و به تازگی وارد کانادا شده؛ اون موقع 31 سالش بود و از طریق پناهندگی به یو.ان در ترکیه تونسته بود به خاک کانادا برسه؛ مطالب زیادی در مورد مصائبش در ایران و سختی‌هایی که بابت خروج قاچاقی کشیده و زشتی‌ها و زیبایی‌های زندگی در ترکیه... یکی از خبرگزاری‌های تورنتو ازش یه فیلم مستند درست کرده بود و مصاحبه و گزارش خبری؛ تو ترکیه با یک پسر ترک (مرت) آشنا شده بود و اینقدر عاشقش بود که زبون ترکی رو کامل مسلط شد و دو سال و خورده‌ای که ترکیه بود به خاطر اینکه با مرت باشه حتی تا پای دیپورت هم رفته بود؛ چون شهرش رو عوض کرده بود دوبار و غیرقانونی هست. خلاصه اینکه موقع جدایی از مرت و پرواز به کانادا ازش فیلم‌برداری کرده بودن و درامی ساخته بودن جانسوز و لبریز از اشک. قرارشون بر این بود که این بره کانادا بعد هم مرت که سربازیش تموم شد بیاد پیشش و با هم ازدواج کنن؛ اما بعد از یک سال به دلایل مختلفی این وصلت سر نمی‌گیره.
من اون زمان خیلی تو نت دست به عصا و مجازی رفتار میکردم؛ دقیقن زمان درگیری‌ها و اعتراضات بود؛ برای من هم چند مورد دستگیری و مسائل مشابه پیش اومد تو تظاهرات‌ها و اصلن دلم نمیخواست هویت مجازی‌م با پرونده‌های دستگیری دراعتراضات خیابانی به هم گره بخوره؛ خب اوضاع خیلی خطرناک میشد برام؛ این بود که تا حدود دو سال و اندی هیچ کسی از هویت من اطلاع نداشت؛ البته به جز یک استثناء(همین فرداد). وقتی وبلاگش رو میخوندم براش کامنت گذاشتم و کم کم ارتباط ما بیشتر شد و برای هم ایمیل میفرستادیم؛ شاید دو ماهی میگذشت از عمرش و من هنوز هیچ حرفی نزده بودم که گی هستم؛ رفته رفته صمیمی‌تر شدیم تا ازم اکانت فیسبوک و هویت واقعی خواست؛ اما خیلی سخت برخورد کردم و گفتم نه؛ این آدم اگر اول با هویت واقعی من آشنا میشد اینقدر باهاش سفت و خشک برخورد نمیکردم؛ ولی مشکل من این بود که منو با هویت نیا و وبلاگم میشناخت؛ بهش گفتم بیا تو فرندفید اگر میخوای ما من در ارتباط باشی؛ اومد و یه اکانت ساخت و با هم صحبت میکردیم تو دایرکت؛ به مرور بهش گفتم که من هم احساسات مشابه به تو دارم و گی هستم؛ البته جا نخورد چون خودم هم میدونستم حس کرده و بی دلیل به سمت من نیومده؛ هر چی بیشتر میگذشت بیشتر وابسته میشد و وقت بیشتری برای هم هزینه میکردیم؛ فکر میکنم تو ماه ششم یا هفتم ارتباطمون بود که براش یه عکس نیمرخ فرستادم و قطعن اون شب نقطه‌ی عطفی بود تو رابطه‌مون؛ دیگه بی‌پرده ابراز علاقه میکرد و ذهن من رو برای واقعی کردن این رابطه اماده میکرد.
بعد از اون آدرس فیسبوک دادم و تماس‌مون رنگ و بوی حقیقی‌تری به خودش گرفت... تقریبن هر یکی دو شب یکبار با هم صحبت میکردیم؛ تو یاهو، جی‌تالک و اسکایپ؛ حرفش این بود که من بیام کانادا تا بتونیم با هم زندگی کنیم؛ راستش ذهنیت مهاجرت از طریق پناهندگی و انتخاب کانادا رو همین فرداد برای من ملموس و واقعی کرد؛ تا پیش از اون اصلن ایده‌ی روشنی برای این کار نداشتم؛ در واقع فقط شنیده بودم و فکر نمیکردم یه روزی خودم از همین طریق بخوام خارج بشم؛ فرداد برای من خیلی خوب بود؛ بهترین کسی که میتونست درکم کنه؛ دقیقن با ریز ریز مشکلات و فشارهایی که یک همجنس‌گرا از زندگی زیرزمینی تو ایران داره مطلع بود؛ خودش با تمام وجودش حس کرده بود و میتونست برای من یک تکیه‌گاه و بازوی قوی باشه؛ هم به لحاظ احساسی خیلی بهم روحیه میداد و هم اعتماد به نفس؛ در کنار این‌ها علاقه‌ای هم که ابراز میکرد برام خوشایند بود.
 ولی من از همون نقطه‌ی صفر آشنایی دو تا مشکل باهاش داشتم؛ اولی فیس و ترکیبش که مورد علاقه‌ی من نبود، دیگری هم سن که دقیقن 10 سال از من بزرگتر بود؛ اما اتفاقاتی که تو طول رابطه‌ی نیمه مجازی‌مون پشت به پشت رخ میداد باعث میشد این دو تا مسئله برام کمرنگ جلوه کنه؛ فرداد واقعن منو دوست داشت و همیشه لبریز از عشق بود؛ دیگه با هم تلفنی هم در تماس بودیم؛ البته دروغ چرا همیشه اون زنگ میزد؛ یه مواقعی که امکانش بود و میتونستم تو خونه صحبت کنم با تلفن خونه تماس میگرفت و بالای دو ساعت صحبت میکردم؛ خب هزینه نسبت به موبایل خیلی کمتر بود.. بلا استثناء همیشه آخر صحبت‌مون با ناراحتی خداحافظی میکرد؛ حتی گاهی بغض میکرد و اشکش رو نمی‌تونست نگه داره؛ نمی‌خواست قطع کنه ولی خب چاره‌ای نبود بالاخره باید قطع میکردیم؛ راستش باید اعتراف کنم طی چهارسالی که دوست بودیم کاملن تونست نظر من رو نسبت به خودش تغییر بده و واقعن بهش به عنوان یک کیس بزرگ و شدنی فکر میکردم؛ مهمترین خصوصیتش که منو جذب میکرد فکرش بود؛ در واقع تفاهمات چشمگیری تو زمینه‌های مختلف داشتیم؛ نگاه مشترک به اجتماع و دین، عقاید سیاسی و دیدگاه‌های مختلفی که من رو دلگرم میکرد که یه کسی رو دارم که واقعن مثل خودم فکر میکنه و میشه ساعتها باهاش صحبت کرد بدون اینکه خسته شد؛  خلاصه اینکه فرداد تونسته بود عشقش رو به من ثابت کنه.
هدف نهایی به هم رسیدن بود و ایده‌ی اولیه‌ی فرداد این بود که من هرطوری شده خارج بشم تا بتونیم تو یه کشور ممکن ازدواج کنیم؛ مشکل اول این بود که من پاسپورت نداشتم؛ مشکل دوم پول بود؛ مشکل بعدی مسائل خانواده‌ی من بود که تو اون برهه اصلن نمی‌تونستم مادرم رو تنها بذارم؛ ولی در واقع مشکل اصلی چیزی نبود جز اینکه من نمی‌خواستم ازدواج کنم؛ دلایل بی‌شماری هم می‌تونم براش بیارم ولی اون چیزی که بیشتر از همه برام اهمیت داشت استقلال و آزادی‌م بود؛ هیچ‌وقت تو زندگی‌م نتونستم تو موارد بزرگ به کسی رو بزنم و نخواستم زیر دین کسی باشم؛ نمی‌تونم تحمل کنم یکی گردنم حقی داشته باشه؛ و این ازدواج دقیقن برای من حکم عبور از تمام پرنسیب‌هایی رو داشت که برای خودم ساخته و پرداخته بودم.
مشکلات اول و دوم و سوم هر کدوم چاره‌ای براش پیدا و دیگه نتونستم موضوع اصلی رو مخفی کنم و پیشنهاد ازدواج فرزان رو رد کردم؛ بهش گفتم نمیتونم وارد تعهد به این بزرگی بشم؛ اون هم با کسی که واقعن نیمی از ایده‌آل‌های من رو برآورده می‌کنه؛ مشکل پاسپورت من با سربازی داشت حل میشد؛ فرداد هم کاملن جدی گفت تمام هزینه‌هایی که لازم هست رو تامین می‌کنه و اختلافات خانوادگی ما هم کمرنگ شده بود؛ ولی هر چی با خودم کلنجار میرفتم دلم راضی نمیشد؛ اصلن نمیتونستم قبول کنم تا این حد به کسی مقروض بشم؛ حتی اون شخص همسرم باشه.
بعد از این داستان‌های کش‌دار باز برگشتیم سر خونه‌ی اول و مهاجرت من از طریق یو.ان و ترکیه و در نهایت کشور ثالث؛ اینطوری دیگه زیر دین کسی نیستم؛ هر چند شاید در آینده یه مدتی از جیب مالیات‌دهنده‌های کانادایی امرارمعاش کنم! بگذریم؛ من فرداد رو دوست داشتم ولی هیچوقت عاشقش نبودم؛ هیچوقت قلبم براش نتپید و از غم دوریش کلافه و افسرده نشدم؛ این رو خودش هم میدونست؛ حتی از زبون من شنیده بود؛ در واقع اون چیزی که منو به این رابطه دلگرم و ترغیب میکرد چیزی نبود جز علاقه و احساسی که اون نشون میداد؛ من دوستش داشتم چون اون منو دوست داشت.
من که سربازیم تموم شد و پاسپورتم تو دستم بود، تمام مشکلم پول بود؛ نخواستم از کسی کمک بگیرم و تصمیم گرفتم یک سال کار مفید کنم و یه توشه‌ی کوچیکی با خودم داشته باشم تا دست کم چند ماه تو کشور غریب اسیر و آواره نمونم؛ بعد از اون هم میتونم با محیط کنار بیام و روی پای خودم بایستم؛ فرداد هم با این قضیه کنار اومد و از پیشنهاد ازدواج در کل صرف نظر کرد ولی یه مشکلی برام ایجاد میکرد و این بود که طی چندین ماه گذشته خیلی رو اعصابم بود؛ از این حیث که فقط اصرار داشت زودتر خارج بشم و میگفت پول نمیخوای؛ کوله پشتی رو بردار بیا باقیش درست میشه؛ و این موضوع رو اینقدر تکرار کرد و تکرار کرد و از من نه شنید که صبرش لبریز شد؛ آخرین باری که با هم صحبت کردیم فکر میکنم اردیبهشت ماه بود که بعد از قطع کردن تماس تلفنی‌مون که با دلخوری هم بود برام تو فیسبوک و جیمیل و اسکایپ پیام داد که "من دیگه تا از آنکارا بهم زنگ نزنی باهات صحبت نمی‌کنم" بعد از اون هم من اصلن حتی یک کاراکتر هم براش ننوشتم و نخواهم نوشت؛ اون هم دیگه چیزی نگفت؛ راستش برای من بهتر شد؛ این یک سال اخیر خیلی دیر به دیر حرف میزدیم ولی همیشه آخرش روی اعصاب و روان من بود؛ نمیتونستم قبول کنم حرفش رو و اون هم مرغش یک پا داشت که زودتر بزن بیرون.
این قضیه تو زندگی من خیلی جای بزرگی داره و فرداد نقش مهمی برای پرورش آینده‌ای که تو خیالم ساختم بازی میکنه؛ حتی شاید هیچوقت با هم نباشیم ولی من همیشه خودم رو بهش مدیون میدونم؛ به خاطر تمام روزها و لحظات خوبی که برام ساخت، دوستم داشت و و بهم روحیه داد و پشتم رو خالی نکرد.

۱۳۹۳ شهریور ۲, یکشنبه

معرفی فیلم گی‌تم Bridegroom

مستندی تلخ و تاثیرگذار که رابطه‌ی دو مرد جوان را به تصویر می‌کشد؛ رابطه‌ای که با برداشتن قدمی اشتباه روی یک سقف به شکل تراژیکی کوتاه شد؛ اما رخدادهای پس از مرگ "تام" و ممانعت از حضور "شین" در مراسم تشییع جنازه از سوی خانواده تام، دست‌مایه‌ی فیلم و اتفاقات مابعد آن در حوزه عمومی قرارگرفته است.
در این فیلم شین و دیگر آشنایان به تعریف ماجرای زندگی‌ آن‌ها می پردازد . اینکه چه شد که شین و تام همدیگر را پیدا کردند و بعد از شش سال زندگی مشترک و پس از تصویب قانون ازدواج همجنس‌گرایان در کالیفرنیا این دو تصمیم می گیرند تا باهم ازدواج کنند ولی در پی یک اتفاق ناخوشایند تام می‌میرد. اما این اتفاق تنها تلخی زندگی شین نیست. حوادث و رخدادهای پس از مرگ تام بسیار دردناک‌تر است. داستان بخوبی نشان می دهد که چطور ممکن است افراد فاقد حق و حقوق قانونی، از آنچه که در واقع حقشان است محروم شوند. این فیلم با به تصویر کشیدن واقعیتی تلخ، چنان پنجره‌ای رو به برابری حق ازدواج باز میکند که بسیار سخنرانی‌ها و کنفرانس‌ها از انجام آن عاجزند. 
Director: Linda Bloodworth-Thomason 
Documentary
 2013 (USA) 
   برای دسترسی به لینک imdb  روی پوستر کلیک کنید









 

۱۳۹۳ مرداد ۱۱, شنبه

باز کردن بسته‌های پستی جهت حفظ بیضه‌ی مسلمین



یک نوبت از یک سایت مربوط، صدوچندتا فیلم خریدم؛ بیش از بیست و اندی فیلم با محتوا و تم گی در بین فیلم‌ها موجود بود. بیش از بیست تا دی.وی.دی بود؛ یه چند روزی از زمان معمول گذشت و بسته نرسید؛ پیگیری که کردم متوجه شدم تو پست گیر کرده و خب طبعن باید مراجعه می‌کردم به پست مرکزی. وقتی رفتم بهم گفتن بسته شما در دست بررسی هست و می‌تونید از قسمت حراست پیگیری کنید و به این ترتیب ما رو رهنمون کردند به قسمت حراست که چه عرض کنم، در واقع اتاق بازجویی! مسئولش یه مرد از میانسال گذشته، با ظاهری که فقط میشه در کارمندان عیان وزارت اطلاعات دید؛ مو و ریش به هم ریخته؛ پیرهن سفید روی شلوار؛ تسبیح در دست و یقه هم تا بیخ بسته؛ منم اون روز به سختی از محل کارم مرخصی گرفته بودم تا به پست برسم و همین‌طوری خط‌ خطی بودم خودم که با این یارو و دو برگ فرم مواجه شدم که پیش روم بود و باید مشخصات نوه‌ی دسته دیزی فرستنده و گیرنده رو توش پر می‌کردم! باور بفرمایید یه همچین فرمی با این همه فیلد و با این جزییات رو توی بازجویی اتهامات سیاسی هم نمی‌تونید پیدا کنید؛ بگذریم... فرم رو که دیدم خیلی تعجب کردم و شروع کردم با یارو به بحث و جدل؛ خیلی بی‌پرده ‌گفت ما از بین تمام بسته‌های روز چندتا رو به صورت رندوم باز می‌کنیم و چک می‌کنیم؛ مرسوله‌ی شما حاوی فیلم‌هایی هست که مناسب برای خانواده نیست و موجب فساد و بی‌اخلاقی در جامعه میشه؛ ما باید بررسی کنیم تا جلوی آلوده شدن جوانان رو بگیریم و دیگر دلایل مبهم و بیهوده‌ای از این دست؛ بسته‌ی من رو هم فرستاده بودن آگاهی(به گفته خودش) تا از اون طریق از بیضه‌ی مسلمین حفاظت کنند؛ دیگه بحث‌مون بالا گرفته بود؛ بهش گفتم شما به چه حقی بسته‌های رایج پستی مردم رو باز می‌کنید؟ دقیقن همین کار رو آلمان شرقی قبل از فروریختن دیوار برلین انجام می‌داد؛ شما اجازه ندارید محموله پستی مردم عادی رو بدون هیچ دلیل و حکم قضایی بررسی کنید و چند تا جمله‌ی مشابه دیگه که جوش آورد و تهدید کرد از اتاق خارج بشم و فردا تماس بگیرم تا از سرنوشت بسته پستی اطلاع پیدا کنم؛ آخرش هم گفت امیدوار نباش فیلم‌ها به دستت برسه و دعا کن غیر از فرستنده خودت تحت تعقیب قضایی قرار نگیری و از این قبیل تهدیدها... البته منم دیگه تماس نگرفتم و جرم و جنایات من هم از طرف اونا پیگیری نشد.

۱۳۹۳ مرداد ۶, دوشنبه

معرفی فیلم گی‌تم Little Ashes

فیلم که براساس خاطرات سالوادور دالی ساخته شده است، رابطه‌ی عاطفی وی و فدریکو گارسیا لورکا را در ایام جوانی روایت می‌کند. دوران دوستی و تحصیل سه هنرمند برجسته قرن نونزده، دالی، لورکا و لوییز بونوئل در اسپانیایی که تحت سلطه محافظه‌کاران و درگیر جنگ‌های داخلی اداره می‌شود.
Director: Paul Morrison
Stars: Robert Pattinson, Javier Beltrán, Matthew McNulty
Biography, Drama, Romance
2009 (Spain)
    برای دسترسی به لینک imdb  روی پوستر کلیک کنید
 
http://www.imdb.com/title/tt1104083









 

۱۳۹۳ تیر ۲۶, پنجشنبه

حکایت پیمان، کودکی که خم شد ولی نشکست

بچه‌ بودم، حدود 7 یا 8 ساله؛ یه پسری تو محله‌مون بود به اسم پیمان؛ تک فرزند هم بود؛ بعد این پدرش قبل از تولد این بچه تو اون سال‌های آخر جنگ کشته شد و مادرش رو زمان وضع حمل از دست داده بود و به این ترتیب پیمان با دایی و زن‌داییش زندگی می‌کرد...
اما این‌دو تمام مصیبت زندگی این بچه نبود؛ تقریبن هم‌سن بودیم و تو محله دوست‌های نزدیکی بودیم؛ هرچند تو یک مدرسه تحصیل نمی‌کردیم ولی چون جفت‌مون اهل تو کوچه رفتن نبودیم بیشتر خونه‌های هم میومدیم و بازی می‌کردیم و شاید درس می‌خوندیم؛ احتمالن کلاس دوم ابتدایی بودیم که تلخ‌ترین رخدادی که ممکن هست تو زندگی یک آدم رخ بده باز برای این بچه اتفاق افتاد؛ تو یکی از همین روزهای تیرماه طی یک سانحه رانندگی خارج شهر، دایی، زن‌دایی، پسردایی و مادربزرگش از بین رفتند و پیمان تنها بازمانده‌ی اون تصادف هولناک بود... بعد از اون اتفاق تا مدت‌ها همدیگر رو ندیدیم؛ بستگان پدرش بردنش پیش خودشون تو یک شهر دیگه و چندماه بعد که ظاهرن برای جمع کردن وسایلش برگشته بود تو محله با هم روبرو شدیم؛ یک هفته‌ای اونجا بودن و چند تا برخورد اتفاقی داشتیم؛ هیچوقت نمی‌تونم صورت پکیده‌ی اون بچه رو از ذهنم پاک کنم؛ سرد و ساکت شده بود؛ خیلی دقیق خاطرم هست که اصلن نمی‌دونستم باید چی بگم و چه جوری برخورد کنم؛ سنی نداشتیم و خب منم تو این موقعیت‌ها قرار نگرفته بودم؛ با چندتا دیالوگ معمولی از هم خداحافظی کردیم و اون رفت یک شهر دیگه؛ ما هم به فاصله‌ی کمی از اون محله جابه‌جا شدیم... قصه‌ی این بچه فراموشم شده بود تا یک مدت پیش مادرم که رفته بود سر خاک مادربزرگم، پیمان رو می‌بینه؛ اومده بود سر قبر دایی‌ش و خانواده‌ش... با هم صحبت می‌کنن و برای مادرم باقی داستان زندگیش رو میگه؛ ازدواج کرده و تو یکی از گرایش‌های نفت فوق‌لیسانس گرفته و مدتی هم هست که تو شرکت نفت استخدام شده... خلاصه اینکه زندگی خوشحال و موفقی داره؛ وقتی مادرم برام تعریف می‌کرد جفت‌مون بی‌اختیار اشک می‌ریختیم؛ نمی‌دونم چه حسی بود دقیقن؛ یه بغضی بود که با شنیدن خبر خوب شکسته شد؛ برام شادی‌آور بود که دوست خوب دوران بچگی‌م که همه درباره زندگی و آینده این بچه پیش‌داوری می‌کردن و تصورات ناخوشایندی داشتن الان موفق هست و تونسته از تمام اون مصیبت‌های سخت گذر کنه... زندگی گاهی اوقات کمر آدم رو خم می‌کنه ولی باز هم میشه نشکست و سرپا موند.

۱۳۹۲ اسفند ۱۰, شنبه

هجده باور نادرست در مورد همجنس‌گرایان

گی بودن مسری است!
اکثر همجنسگرایان و دوجنسگرایان توسط والدین دگرجنسگرا تربیت شده‌اند. این ژنتیک است که گرایش جنسی را تعیین می‌کند.
گی‌ها با جذب کردن دیگران به خود آنها را گی میکنند
گرایش جنسی قابل تغییر نیست، گی‌ها از نظر جنسی به گی‌های دیگر جذب می‌شوند. منشا این افسانه احتمالا آن است که بیشتر گی‌ها تا سنین بالا‌تر گی بودن خود را ابراز نمی‌کنند، هنگامی که با یک همجنس برخورد کرده و جذب او می‌شوند. این به این معنا نیست که آن‌ها پیش از این گی نبوده‌اند، بلکه یعنی تا پیش از این گی بودن خود را علنی نکرده بودند. گی‌ها برای دگرجنسگرایان مزاحمت جنسی ایجاد نمی‌کنند.
در روابط میان گی‌ها نقش‌های جنسیتی خاص وجود دارد
گونه‌های متنوعی از روابط همجنسگرایانه وجود دارند، درست مانند روابط دگرجنس خواهان. گاهی ممکن است هر فرد نقش خاصی را به عهده بگیرد، گاهی این نقش‌ها بسیار انعطاف پذیرند. نقش‌های سنتی مردانگی و زنانگی نیز ممکن است به تقلید از روابط دگرجنس خواهی وجود داشته باشند
مردان گی دوست دارند به شکل زنان در بیایند و زنان لزبین دوست دارند مانند مردان باشند
بعضی از مردان گی از پوشیدن لباس‌های زنان لذت می‌برند، غالب آن‌ها اینگونه نیستند. اکثر آن‌ها با انتظارات فرهنگی از ظاهر یک مرد همراهی می‌کنند. زنان لزبین اکثرا دوست ندارند مانند مردان به نظر برسند. انتخاب آن‌ها در پوشش اکثرا به راحتی و گاهی اعتراض به کلیشه‌های پوشش زنان بستگی دارد. بعضی از لزبین‌ها لباس‌های به شدت زنانه را ترجیح می‌دهند.
گی‌ها اگر بخواهند می‌توانند تغییر کنند
تحقیقات مکرر ثابت کرده‌اند که این باور درست نیست. ثابت شده است که گرایش جنسی چیزیست که ما با آن متولد می‌شویم. مثال‌هایی از افرادی که ادعا می‌کنند گرایش جنسی خود را تغییر داده‌اند نشان می‌دهد آن‌ها رفتار خود را در پاسخ به فشار داخلی و خارجی به تمایلات دگرجنس‌خواهانه تغییر داده‌اند. این اتفاق معمولا آسیب‌های جدی روحی را در پی دارد چرا که احساسات درونی فرد تغییر نکرده‌اند.
گرایش جنسی اکثر مردم در ابتدای بلوغ و بدون هیچگونه تجربه جنسی قبلی ظهور می‌کند. بعضی افراد گزارش می‌کنند که برای سال‌ها جهت تغییر گرایش خود از همجنس به جنس مخالف تلاش کرده و ناکام بوده‌اند. به همین دلایل اکثر روان‌شناسان گرایش جنسی را یک انتخاب هوشیارانه و ارادی نمی‌دانند. انجمن روان‌شناسی امریکا چندین و چند بار به صورت رسمی اعلام کرده است تلاش برای تغییر گرایش غیر اخلاقی است
همجسگرایی قابل درمان است
معالجاتی که ادعا می‌کنند قادر به درمان همجنسگرایی هستند تنها در تغییر رفتارهای فرد موفق هستند. شما نمی‌توانید احساس درونی یک فرد نسبت به گرایش واقعیش را تغییر دهید
افراد گی هستند چون قربانی سواستفاده جنسی بوده‌اند
اکثر قربانیان تجاوز هویت همجنسگرا ندارند. گی‌ها و لزبین‌ها درست مانند دگرجنسگرایان ممکن است از سواستفاده جنسی رنج برده باشند، اما این موضوع مستقل از گرایش جنسی آنان است. زنان قربانی تجاوز ممکن است برای برقراری ارتباط با مردان دچار مشکل باشند اما این به معنی لزبین بودن آن‌ها نیست.
گی‌ها به کودکان آزار جنسی می‌رسانند
حدود ۹۵% موارد کودک ازاری توسط مردان دگرجنسگرا انجام میشود. فردی که به یک پسربچه تجاوز می‌کند الزاما گی نیست. بسیاری از کودک آزاران از هردو جنس سواستفاده می‌کنند
گی‌ها روابط پایدار و طولانی مدت ندارند
اگرچه روابط میان گی‌ها و لزبین‌ها از حمایت قدرتمندی به مانند روابط میان دو جنس بهره نمی‌برند، بسیاری از همجسنگرایان روابطی طولانی مدت، تک همسرانه و پایدار تشکیل داده و یکدیگر را شریک دائمی زندگی محسوب می‌کنند. بسیاری از دگرجنسگرایان در تشکیل روابط پایدار دچار مشکل می‌شوند و به مانند آنان بعضی از گی‌ها، لزبین‌ها و دوجنسگرایان نیز چنین هستند.
گی‌ها فرزندی ندارند
بسیاری از گی‌ها و لزبین‌ها پدر و مادر هستند. آن‌ها ممکن است از یک رابطه پیشین با جنس مخالف صاحب فرزند شده باشند (بسیاری پس از ازدواج به هویت همجنسگرای خود پی می‌برند). همچنین آن‌ها ممکن است در زندگی گی یا لزبین خود از طریق فرزندخواندگی یا لقاح مصنوعی صاحب فرزند شوند.
هوموفوبیا تنها در دگرجنسگرایان وجود دارد
هموفوبیا یا همجنسگراهراسی – هراس غیر منطقی از همجنسگرایان یا همجنسگرا بودن – در میان دگرجنسگرایان، لزبین‌ها، گی‌ها و دوجنسگرایان رشد یافته در فرهنگ‌های مخالف همجنسگرایی دیده می‌شود. گی‌ها و لزبین‌ها درست مانند دیگران می‌توانند احساسات هموفوبیک داشته باشند. این احساسات درونی از طریق فرهنگ به آن‌ها منتقل شده و عموما به مشکلاتی چون نفرت از خود و عدم پذیرش خود منجر می‌شوند.
اگر فردی با جنس مخالف خود رابطه جنسی برقرار کند دیگر نمی‌تواند گی باشد
بسیاری از افراد تا مدت‌ها به گی بودن خود پی نمی‌برند، بخشی از آن به نگاه منفی جامعه ما به همجنسگرایی بازمیگردد. پیش از این ممکن است آن‌ها وارد روابط دگرجنسخواهی شده باشند. همچنین، بعضی از همجنسگرایان برای پنهان کردن یا منکر شدن هویت جنسی خود درگیر رابطه با جنس مخالف می‌شوند. علاوه بر آن، بعضی از افراد منحصرا همجنسگرا یا دگرجنسگرا نیستند، آن‌ها ممکن است به هر دو جنس متمایل باشند و در زمان‌های مختلف روابطی از هر دو گونه برقرار کنند.
گی‌ها توانایی کنترل نیازهای جنسی خود را ندارند
گی‌ها و دیگر افراد میل جنسی یکسانی دارند. این افسانه ممکن است ریشه در آن داشته باشد که گی‌ها به دلیل میل جنسی متفاوت خود تعریف می‌شوند. برای مثال تصور می‌شود گی یا لزبین بودن تنها به رابطه جنسی فرد و اینکه به چه جنسیتی تمایل دارد خلاصه می‌شود. عوامل بسیاری دیگری در هویت همجنسگرایی نقش دارند.
بیرون آمدن یک فرایند یکباره و ناگهانی است
برای اکثر گی‌ها بیرون آمدن – پذیرفتن هویت همجنسگرا- فرایندی به درازای یک عمر است. فرد همجنسگرا در هر موقعیت باید در مورد رفتار خود تصمیم بگیرد. این موقعیت‌ها می‌توانند فعالیت‌هایی ساده را شامل شوند. مانند خرید کردن، باز کردن یک حساب مشترک در بانک، خرید مبلمان، خرید جواهرات، بردن فرزندان به پزشک، شرکت کردن در جلسه والدین در مدرسه، یا پذیرایی از مهمان در خانه
گی‌ها شاد نیستند چرا که خود را منزوی می‌کنند
بعضی از گی‌ها از ترس ابراز هویت همجنسگرای خود منزوی می‌شوند. اما، بسیاری از آن‌ها در انجمن‌های همنجسگرا فعال بوده و در آن منبع حمایت بزرگی یافته‌اند. به جز آنکه آن‌ها چگونه تحت تاثیر فشار اجتماعی قرار دارند، هیچ دلیل دیگری برای آنکه گی‌ها غمگین‌تر از دیگران باشند وجود ندارد.
تصویر هالیوود از گی‌ها صحیح است
هالیوود کلیشه‌ها و تعصبات گی و لزبین را تقویت می‌کند. تعداد اندکی از این تصویرسازی‌ها واقعگرایانه هستند. رسانه معمولا به گونه‌ای افراطی به بزرگنمایی رفتار افراد می‌پردازد. برای مثال در طول رژه‌های دگرباشان یا در مورد زن نمایی گی‌ها.
تبعیض تنها به اقلیت‌های قومی و نژادی ضربه می‌زند
تبعیض گسترده‌ای علیه دگرباشان جنسی وجود دارد. آن‌ها ممکن است از کار اخراج شوند، حضانت فرزندانشان را از دست بدهند، تبعیض خانوادگی را تجربه کنند و… در اکثر مواقع هیچ قانونی برای حمایت از دگرباشان وجود ندارد. دگرباشان برای بسیاری از کارهای دولتی و عضویت در نیروهای نظامی واجد شرایط نیستند. تست‌های امنیتی همچنان در مورد گرایش جنسی فرد تحقیق می‌کنند.
گی بودن یک بیماری روانی است
مطابق نظر انجمن روان‌شناسی امریکا گی بودن یک بیماری روانی نیست. تحقیقات نشان می‌دهد که همجسگرا بودن ارتباطی به مشکلات اجتماعی و احساسی ندارد. اما بسیاری از دگرباشان به دلیل فشار و هموفوبیا دچار پریشانی می‌شوند. در طول ۳۵ سال گذشته تحقیقات هدفدار علمی به صورت مداوم نشان داده‌اند که همجنسگرایی به خودی خود به مشکلات اجتماعی و روحی وابسته نیست . در سال ۱۹۷۳ انجمن روانپزشکی امریکا عبارت همجنسگرایی را از راهنمای رسمی خود که بیماری‌ها و اختلالات روحی را لیست می‌کرد، حذف نمود. در سال ۱۹۷۵، انجمن روان‌شناسی امریکا نیز اقدامی مشابه انجام داد. هردو انجمن متخصصان سلامت روانی را به زدودن باور غلط مبنی بر بیمار بودن همجنسگرایان ترغیب می‌کنند.
این متن ترجمه یک مقاله کوتاه از «دانشگاه زنان تگزاس» است که به باورهای نادرست و تبعیض آمیز در مورد دگرباشان جنسی می‌پردازد. اصل مقاله را می‌توانید از اینجا مطالعه کنید.

۱۳۹۲ اسفند ۷, چهارشنبه

این کورسوها رو خاموش نکنید

همیشه هم یک عده هستند که در برابر حمایت فردی یا گروهی از هنرمندان در رابطه با موضوعی اجتماعی، این واکنش رو نشون میدن که "حرکت فلانی فقط برا مطرح کردن خودش بوده" یعنی هنرمندان، باید صُمٌّ بُكم بشینن و هیچ حرفی نزنن که متهم به موج‌سواری یا سوءاستفاده از جریانی خاص نشن. فرقی هم نمی‌کنه موضوع چی باشه؛ طرف میره ملاقات بچه‌های سرطانی میگن رفته خودنمایی کنه؛ میره دیدار زندانیان سیاسی میگن رفته از آب گل‌آلود ماهی بگیره؛ از اقلیت‌ها حمایت می‌کنه میگن میخواسته خودش رو نشون بده و الی آخر؛ از این هم مضحک تر زمانی هست که هنرمندی میاد و کاری غیربدیع می‌کنه؛ یعنی به عنوان مثال فلان هنرپیشه از احقاق حقوق پایمال شده زنان در جامعه حرفی می‌زنه؛ سریع یک ژانری هستن که بکوبندش و بگن از کی و چی تقلید کرده! گویی هر هنرمند باید یکه‌تازه مقوله‌ای حقوق‌بشری باشه و هر کس در حریم انحصاری او دخالت کنه میمون هست و بس! جمع کنید بساطتون رو؛ با این روند فضای جامعه به سمتی میره که هر فرد شناخته‌ شده‌ای بخواد در راستای موضوعات فوق و غیرفوق کنشی داشته باشه از ترس اینکه با انگ و برچسب‌هایی مشابه روبرو نشه از تصمیم یا حتی کرده‌ی خودش پشیمون میشه؛ خلاصه اینکه در نگاه کلی تو شرایطی که ما زندگی می‌کنیم هر کورسویی می‌تونه راهی برای رسیدن به روشنایی باشه؛ این کورسوها رو خاموش نکنید.

۱۳۹۲ دی ۱۹, پنجشنبه

معرفی فیلم گی‌تم Shortbus

ماجرای روابط دوگانه و چندگانه بین گروهی از جوانان که در پاتوقی زیرزمینی در شهر نیویورک به وقوع می‌پیوندد؛ در واقع، فیلم، نوعی پورنِ داستانی سینمایی است، محتوی تجارب مختلف جنسی که با تکیه بر روایتی دراماتیک، رمانتیک، کمیک و البته اروتیک به پیش می‌رود.
Director: John Cameron Mitchell 
Stars: Sook-Yin Lee, Paul Dawson, PJ DeBoy 
Comedy, Drama, Romance
2006 (Canada)   
   برای دسترسی به لینک imdb  روی پوستر کلیک کنید
 
http://www.imdb.com/title/tt0367027/