و مرد به ذات گلوله فکر کرد
و بعد، تا درک موقعیتی
دشوار
تا لمس پرسشهای سخت
تا اندوهی ژرف
تا نهایت درماندگی؛ پیش رفت؛ و
برگشت
اما با دستهای خالی
و حسی ناهموار؛ و زخمی ناپیدا
که گلولهای
از دل روزهای نیامده ناگهان بر شقیقهاش نشست...
و مرد در اعماق آبها
بود
و مرد غرق لذت بود
و مرد غرق اکنون بود
متن از مصطفی مستور با اندکی دخل و تصرف و تغییر کاربری