۱۳۹۰ مرداد ۱۶, یکشنبه

خواهـرم دوسال بعد از مـرگ مـادرم من را زایـیـد / قسمت پنجم

دوازده سالم بود که فهمیدم بهانه مادر من است و فقط خواهرم نیست .
خیلی شب بدی بود ، شبی که همه واقعییت را به من نشان داد و زندگی کشیده ی سرد و دردناکش را به صورتم کوبید ، وقتی پدری به تنها دخترش که سوگلی خانه اوست تجاوز می کند ، من نوه ای می شوم که پدر بزرگ خود را می کشد و بعد تازه می فهمم که پدرم نیز بوده است .
بهانه فقط گریه می کرد و همین نگاه در یادم ماند، چاقو از دستم افتاد و سرم گیج رفت ، انگار باور دیگر گنجایش من را نداشت ، من پدربزرگم و در واقع پدر خودم را کشتم ، در آن لحظه فقط فریاد های دردناک بهانه بود که من را صدا می کرد و من بدون هیچ ترسی چاقو را در کمر پدر بزرگم یا پدرم که تا آن نیمه شب نمی دانستم، فرو بردم .
صدای گریه ، صدای گریه ، صدای گریه...............
نمی فهمیدم از روی ترس است یا ناراحتی فقط می دانستم قاتل شدم ، من توانایی کشتن یک سوسک را نداشتم ولی حالا آدمی در روی زمین غرق در خون بود و ما فقط می نگریستیم . سکوتی در فضای خانه ما قدم می زد که هنوز صدای پایش در گوشم می پیچد .

زندان بزهکاران
در تمام این چند سال دیدن دوباره بهانه بود که تحمل را برای من ممکن می کرد ، حالم هیچ خوب نبود ، طعم اولین سیگار یادم هست . تلخ و عجیب بود اما من دوستش داشتم فکر می کردم حالم را خوب می کند، شبها یواشکی در هر جایی در آن زندان که دیده بانی نبود یک نخ سیگار را با خسرو که تنها دوست من بود چنان با ولع می کشیدیم که انگار عقده هایمان را دود می کنیم.
خسرو چهار سال از من بزرگتر بود و حکم اعدام داشت ، هنوز لبخندهای پر دردش شبها به خوابم میاید، خیلی مسخره است که نوجوانی باید به سن قانونی برسد و بعد اعدامش کنند ، من فقط می دانستم که جرمش سیاسیست همین. همیشه فکر می کردم افراد سیاسی خیلی پیرند ، خسرویی که من می شناختم خیلی مهربان بود ،همیشه سهم غذایش را به داوود که پسری چاق بود می داد و بیشتر شبها گرسنه می خوابید.

روز ملاقاتی بود ، بلند گو اسم من را فریاد می زد: خاوند ... خاوند
دویدم حتما بهانه بود ، تنها کسی بود که من در دنیا داشتم ، سریع رسیدم به قسمت ملاقات حضوری اما زنی را دیدم که از آرایش غلیظ صورتش پیدا نبود ، لاک های قرمزش در آن فضا خیلی قرمزتر به نظر می رسید ، موهایش رنگ های متفاوت داشت که روسریش هم آنها را نپوشانده بود ... می خواستم برگردم فکر کردم اشتباه من را صدا زده اند که صدای بهانه در جا میخکوبم کرد:

بهنام


ادامه دارد..............

راحله.و