۱۳۸۹ مرداد ۸, جمعه

از خامنه ای وگوگوش گرفته تا جین شارپ وکروبی ،همه وهمه در کتاب گذر از فتنه 88!











واینگونه بود که طبق این اسناد معتبر آیت الله خامنه ای درسایه حجاب معاصرت گم وگور شد،
مسجد ضرار در نیویورک بازگشایی و محسن کدیور امام جماعت شد،
جین شارپ تئوریسن ترافیک سبز شد،
غلام کبیری که عکسش بود ولی اسمش نبود شهید بسیجی شد،
موسوی دروغگو شد،
کروبی که فکر میکرد در میان مردم پایگاه اجتماعی داره از نمایشگاه قرآن با لنگه کفش بدرقه شد،
گوگوش هم رقاصه دوران پهلوی شد،
...
راستی یادم رفت بگم این یارو که... خورده بود به موسوی رای داده بود سوژه ی صفحه آخر این کتابه شد.
اینم بگم تو این کتاب وزین از حواشی مجید توکلی واکبر گنجی گرفته تا سعیده پور آقایی وندا آقاسلطان
عکس وسند نوشته منتشر شده!

کتاب گذر از فتنه 88
جلد اول/معاونت سیاسی نمایندگی ولی فقیه در سپاه

تغییـر پـرچـم جمهوری اسلامی ایران به سبک ولایـت فقیه!


واقعا زبان از این حد تحجر قاصر است،سی وچند سال پیش نماد زیبای شیروخورشید را برداشتند و علامت سیک های هندوستان را بر پرچم سه رنگ ایران نشاندند،وامروز پرچم سه رنگ را به انضمام الله اکبرهای بنایی به شمشیر دولبه ذوالفقار می آرایند.
در حاشیه نیز سخنان رهبر گرانقدرشان محفل آرای این جرثومه است./


این تصویر بخشی از ویژه نامه ولایت فقیه توسط مجمع جهانی شیعه شناسی میباشد،که تحت اشراف انصاری بویر احمدی به چاپ میرسد


پوستر/ جعفر کاظمی در آستانه اعدام


جعفر کاظمی در آستانه اعدام

بنابه گزارشات رسیده به " فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران" پرونده زندانی سیاسی جعفر کاظمی محکوم به اعدام به اجرای احکام دادگاه انقلاب فرستاده شده است و حکم جنایتکارانه و ضد بشری اعدام علیه این زندانی سیاسی در آستانۀ اجرا قرار گرفته است.

در چند روز گذشته اخباری مبنی بر تایید حکم ضدبشری اعدام زندانی سیاسی جعفر کاظمی انتشار یافت که باعث نگرای فزآیندۀ خانواده وی گردید. خانواده آقای کاظمی جهت مطلع شدن از وضعیت پرونده عزیزشان به ارگانهای مختلف مراجعه کردند که از جملۀ آنها دیوان علی کشور،اجرای احکام دادگاه انقلاب ،دادستانی تهران و بازپرسی امنیت دادگاه انقلاب مستقر در زندان اوین می باشد.

خانواده کاظمی به هر کدام از این مراکز که مراجعه می کردند آنها را به جای دیگری احاله می دادند واز پاسخگویی به آنها خوداری می کردند. آنها خواستار پاسخگویی عباس جعفری دولت آبادی دادستان تهران در رابطه با پرونده عزیزشان بودند اما او از روبرو شدن و پاسخ دادن به آنها سرباز زد و آنها را به بازپرسی امنیت مستقر در زندان اوین احاله داد.بازپرسی امنیت دادگاه انقلاب مستقر در زندان اوین به خانواده کاظمی گفت: پرونده جعفر کاظمی به اجرای احکام دادگاه انقلاب ارسال شده است و در انتظار دستور اجرای حکم اعدام بسر می برد.

در حال حاضر علاوه بر زندانی سیاسی جعفر کاظمی تعداد دیگری از زندانیان سیاسی زندان اوین در انتظار اجرای حکم اعدام بسر می برند که اسامی بعضی از آنها به قرار زیر می باشد؛ معلم زندانی عبدالرضا قنبری،محمدعلی حاج آقایی، محسن دانش پور،احمد دانشپور ،جواد لاری و فرح واضحان می باشند.

لازم به یادآوری است که زندانی سیاسی جعفر کاظمی 27 شهریور ماه 1388 توسط مامورین وزارت اطلاعات با ضرب و شتم دستگیر و به سلولهای انفرادی بند 209 زندان اوین منتقل گردید. او به مدت 74 روز در سلول انفرادی تحت شکنجه های جسمی و روحی بازجویان وزارت اطلاعات قرار داشت.سربازجوی وزارت اطلاعات آخوندی با نام مستعار علوی پرونده او را به شعبۀ 28 دادگاه انقلاب ارجاع داد رئیس این شعبه فردی بنام محمد مقیسه ای معروف به ناصریان از اعضای کمیتۀ قتل عام زندانیان سیاسی سال 67 می باشد او آقای کاظمی رابه اعدام محکوم کرد و سپس در دادگاه تجدید نظر حکم اعدام توسط احمد زرگر از بازجویان دهۀ 60 مورد تایید قرار گرفت.زندانی سیاسی جعفر کاظمی از شاهدان و نجات یافتگان قتل عام زندانیان سیاسی در سال 67 می باشد.او از سال 1360 تا اواخر سال 1369 در زندان بسر برد و تحت شکنجه های وحشیانه جسمی و روحی قرار داشت.

فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران،نسبت به خطری جدی که جان زندانیان سیاسی محکوم به اعدام را تهدید می کند هشدار می دهد و از دبیر کل ،کمیسر عالی حقوق بشر و سایر مراجع بین المللی خواستار دخالت فوری برای نجات جان زندانیان سیاسی محکوم به اعدام توسط رژیم ولی فقیه علی خامنه ای در ایران است.

فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران
16 دی 1389 برابر با 06 ژانویه 2011


(خبر زیر برای  جمعه, 30جولای 2010 می باشد) 
متن خبر به نقل از گویا نیوز

حکم اعدام جعفر کاظمی، از متهمان پس از انتخابات تاييد و اعاده دادرسی نيز توسط ديوان عالی رد شد، کمپين بين‌المللی حقوق بشر»
نسيم غنوی به کمپين بين المللی حقوق بشر درايران گفت که حکم اعدام موکلش جعفر کاظمی در دادگاه تجديدنظر تاييد شده و درخواست اعاده دارسی وی نيز توسط شعبه ۳۱ ديوان عالی رد شده است. اين حکم توسط دادگاه تجديد نظر شعبه ۳۶ استان تهران به رياست حجت الاسلام زرگر تاييد شده است.

خانم غنوی گفت که موکلش مدتها درزندان انفرادی بوده ولی از اينکه انواع ديگری فشار بر وی يا خانواده اش آمده باشد مطلع نيست.

جعفر کاظمی، ۴۶ ساله، ليتوگراف کتب درسی و جزوات دانشگاه امير کبير، روز ۲۷ شهريور در ميدان هفت تير دستگير و به سلول انفرادی بند ۲۰۹ منتقل و پس از ۷۴ روز به بند ۳۵۰ زندان اوين منتقل شد. جعفر کاظمی پيش از اين نيز از سال ۱۳۶۰ تا اواخر سال ۱۳۶۹ زندانی بوده است. رودابه اکبری،همسر جعفر کاظمی، طی نامه‌ای از دبير کل سازمان ملل برای متوقف کردن حکم اعدام همسرش کمک خواسته است. وی ابتدا در شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب محاکمه شده بود.

خانم غنوی پيرامون اتهام موکل اش گفت: «جعفر کاظمی، متهم به محاربه از طريق هواداری گروه مجاهدين است اگرچه هيچ يک از بازجويی­ها اتهامات وارده را نپذيرفته است.»

وی افزود: « اتهام محاربه از جمله جرائمی است که قانونگذار بايد شرايط فقهی را به سبب اين که ريشه فقهی دارد لحاظ کند؛ از جمله اين که اقدام مسلحانه هست که اکثر علمای شيعه معتقدند محارب به کسی می گويند که دست به سلاح ببرد. در مورد موکل من اين طور نبوده، ايشان صرفا در اجتماعات بعد از انتخابات حضور داشته است و احتمال دارد شعارهايی داده باشد اما به عنوان وکيل معتقد هستم بحث محاربه در مورد ايشان اصلا مصداق پيدا نمی کند.»

نسيم غنوی در خصوص دفاعيات مطرح شده در دادگاه گفت: «متأسفانه نه دادگاه بدوی به دفاعيات ما توجه کرد نه تجديد نظر و ديوان هم همين طور و بحث محاربه را در مورد ايشان صادق دانستند.» به گفته وکيل اين پرونده، حکم جعفر کاظمی در اجرای احکام است و از نظر قانونی هيچ اقدامی برای نجات جان جعفر کاظمی در حال حاضر، ميسری نيست.»

اولین بیانات رهبر معظم انقلاب پس از نـصـب الـهــی!



به قول یکی از دوستان میگفت اگه ما بخوایم اینوUNINSTALL کنیم باید چی کار کنیم!
این تصویر بخشی از ویژه نامه ولایت فقیه توسط مجمع جهانی شیعه شناسی میباشد،که تحت اشراف انصاری بویر احمدی به چاپ میرسد.

گاردیـن،محمـودآباد واحمـدی نژاد!


این پارچه نوشته راچند ماه قبل از انتخابات ریاست جمهوری این دوره در مرکز شهر نصب کرده بودند.
فارغ از اینکه آیا گاردین چنین جمله ای رانوشته است،یاحتی ازقول فرد دیگری به چاپ رسانیده باشدصورت مسئله نگارنده را تغییر نمی دهد.
گو این که شاید هم این پارچه نوشته به سبک مترجمان امین فارس وکیهان برگردان شده باشد،خدا داند.!
باری،اگر این جمله که دستاوردهای احمدی نژاد درتاریخ ایران ثبت خواهدشد رادر دو تاریخ گوناگون بررسی کنیم قطعا به دو نتیجه متفاوت میرسیم.
در اینجا لازم است دو واژه ایران و جمهوری اسلامی ایران را از هم تفکیک نماییم،که اولی معرف ملت است و دومی معرف حکومت.
تا قبل از بیست و دو خرداد هشتاد وهشت دولت محمود احمدی نژاد رهاوردی جز فقر،تورم،سرکوب آزادی های فردی وسیاسی برای مردم نداشت.
در عوض دستاورد مهمی برای حکومت اسلامی به همراه داشت،مردمی که طی چهارسال در زمامداری نامبرده تاب از کف برده بودند، همگان به این نتیجه رسیدندکه به دوران اصلاحات خاتمی و همفکرانش اکتفا کنند وبا عزم راسخ پای صندوقهای رای حاضر شدند،تا احمدی نژاد برود،و این پیشکشی بوداز سوی محموداحمدی نژاد برای علی خامنه ای، حفظ پایه های نظام.
اما بعد از کودتای بیست و دو خرداد ورق به کلی برگشت.
جنایات وکشتارهایی که نیروهای حکومتی تحت فرمان مستان قدرت در کوچه ها وخیابان ها،سلول ها وزندان ها انجام دادندچهره واقعی نظام را دست کم برای من و هم نسلان من که زاده همین انقلاب بودیم فاش ساخت،با تجربه تر ها که خود شصت وهفت را به خاطر دارند وبس...
مردمی که تا دیروز به نخست وزیر دوران طلایی امام، میر حسین موسوی ویار دیرین خمینی،مهدی کروبی بسنده کرده بودند از فردای کودتا چیزی جز نابودی کیان نظام واستقرار جمهوری ایرانی نمی خواستند.
و چه زیبا بود که آن دو بزرگوار هم در کنار ملتی که یکپارچه فریاد آزادی خواهی را سر میدادند مردانه ایستادندو هزینه دادند.
براستی اگر بخواهیم آن جمله منسوب به گاردین را دوباره نویسی کنیم،به گمانم باید اینگونه نوشت:
قبل از خرداد هشتاد وهشت
دستاوردهای احمدی نژاد درتاریخ جمهوری اسلامی ایران ثبت خواهدشد
بعد از خرداد هشتاد وهشت
دستاوردهای احمدی نژاد درتاریخ ایران ثبت خواهدشد 



امام زمـان واختاپـوس اهریمـن نما در قــم!



دیر سالی ست در اکثر شهرهای کشور به مناسبت ایام نیمه شعبان وتولد امام دوازدهم شیعیان جشن گرفته میشود،وبعضا نمادها ومجسمه هایی در کوچه ها و خیابان ها نصب میشود
اما امسال مجسمه عجیبی در یکی از مناطق شلوغ و مهم شهر قم نصب شده بود،که به شدت مایه تعجب و تمسخر مردم شد.
این اختاپوس اهریمن نما که در ابعاد بزرگی ساخته شده بود بر فراز یک جرثقیل بلند در تقاطع خیابان چارمردان قرار گرفته بود،وسازندگان می خواستند مجسمه را مزین به جملات و شعارهایی مانند عاقبت زنازاده یا عاقبت آمریکایی و دیگرنوشته هایی از این قبیل بکنند که شوربختانه این کار انجام نشد!!!
ازآنجایی که این مجسمه بدشکل را در همان بامداد فردای تولد برداشتند،متاسفانه نتوانستم عکسی از زمانی که بر فراز آسمان بود تهیه کنم،اما چند تن از دوستان روز بعد به محل نگهداری این اختاپوس رفتند وعکس گرفتند.
البته جای مهمی نبود،انداخته بودند در چاله ی بزرگی همان حوالی محل نصب!

۱۳۸۹ مرداد ۷, پنجشنبه

پوستر/فردای سبز برای ما 2




با پوزش به دلایلی شبه امنیتی پوستر را به تاریخ 21 آوریل . 1 اردیبهشت از وبلاگ حذف کردم

GREEN TOMORROW FOR US
پوستراثر: نـیـا
به یـاد زندانیـان سیاسـی گمنـام


متن فوق را نوشابه امیری به تاریخ سه شنبه 24فروردين 1389 در رثای زندانیان سیاسی گمنام نگاشت.
هماره قلمش پاینده.


منبع:روزآنلاین

نـوشـابـه امـیـری


سـرپایینـی اویـن
هر کسی از من می پرسد همسرت چند سال زندان بود، می گویم:6 سال و دو هفته و چند ساعت. چرا به این دقت می گویم؟ چرا نمی گویم بیش از 6 سال؟ یا 6 سال و خرده ای؟ پاسخش، شاید ساده باشداما درکش، هیچ ساده نیست. باید زندانی داشته باشید، زندانی تان بیرون آمده باشد، برایتان گفته باشد بر او چه گذشته، با او گریه کرده باشید، تیمارش کرده باشید، و آنگاه با دست خود، اورادر یک غروب دلگیر، تحویل جایی داده باشید مانند اوین، تا بدانیداین روزها و ساعت ها برخانواده زندانی چه می گذرد. پس این نوشته را به همسر عبدالله مومنی اهدا می کنم، به خانواده عرب سرخی، به فرزندجهانبخش خانجانی، به خانواده همه آنان که زندانیان گمنام می خوانیم شان و می دانیم که هرکدام "نامی" هستند ودر دیار خود سری دارند و سامانی.

همسر من در سال 67، همراه با صدها زندانی باقیمانده ازهزاران هزار، جان عزیزبردار شده، آزاد شد. آزادی که نه؛ اوین کارخانه ای بود که پس از سیرابی خونخوارانش، بازمانده انسان هایی له شده را از سوی دیگر بیرون می داد. روی آن کالا نوشته بودند: آزادشده. چه آزادی!

دیر وقت شب تلفن زده بودند که فردا، صبح اول وقت وثیقه بیاورید؛ این موقع شب؟ سئوال ما این بود و جواب آنان، این: همین است که هست.

داستان نحوه یافتن آن وثیقه، خود موضوع یک قصه است؛ اما از آن می گذرم تازودتر گفته باشم، نه "صبح اول وقت"آن روز که "غروب" دو هفته و چند ساعت بعد، وثیقه را از ما گرفتند. زندانی مان اما آزاد شد برای ساعتی تا نمایش "عفو عمومی" باشکوه باشد. از همین رو بود که او شب بایدمانند بسیاری دیگر برمی گشت تا "تشریفات اداری" انجام شود.

قرار بود این "تشریفات اداری" چند ساعته به پایان رسد، اما نشد و این خود شد آغاز همان دو هفته و چند ساعت. دو هفته و چند ساعت بازپس دادن زندانی به زندانبان؛ زندانبانی که در سابقه اش، شکنجه داشت و بردار کشیدن زندانی.

در آن دو هفته و چند ساعت، صبح ها زندگی می کردیم، اما به غروب که نزدیک می شدیم، غم عالم می آمد به دل مان. آهسته آهسته شروع می کردیم به کفش و کلاه. بی خود و بیجهت در خانه کوچک مان این طرف و آن طرف می رفتیم. با هم بودیم و با هم نبودیم. هرکس در فکر خویش. آیا این باربازگشتی هست؟ چه خواهد شد اگر تصمیم آقایان، دیگر شود؟ این آخرین قطره آزادیست؟ آخرین دیدار؟

عاقبت با صورت های ماسک زده، راه می افتادیم به سمت اوین. در راه حرف های بی معنا می زدیم. خنده های باسمه ای می کردیم. برنامه ریزی های پا درهوا. از سرازیری خیابان که سرازیر می شدیم اما سکوت بود و سکوت. سکوتی "سرشار از ناگفته ها". و در این اندیشه که:دوردیگری از شکنجه آغاز شده است؟ دور دیگری از زندان؟ پاسخ را نمی دانستیم. بره وار به سلاخ خانه می رفتیم و مسخ شده باز می گشتیم.

در اوین را که پشت سر او می بستند، انگار خالی خالی می شدم. تصویر آن پشت خم شده تا پایان عمر با من خواهد بود. در فاصله رد شدن ازآستانه در، آن پشت، خمیده می شد. شانه های افتاده؛ و آخرین نگاه. نگاه کبوتری که به آخرین قطره آب می اندیشد پیش از آنکه برگلویش تیغ افکنده باشند. می نشستم پشت فرمان ماشین و خیره می شدم به در. ساعت ها، تا شب می رسید. آنگاه دوری می زدم و سرپایینی اوین، این بار می شدسربالایی پایان ناپذیری که نفس ماشین را می برید. و دوباره شبی که می رفت و فردایش نامعلوم.

امروز، بازگشت ها به زندان، ظاهرا رنگ و روی دیگری دارد. آن روزها ما تنهای تنها بودیم؛ نه وقتی زندانی مان می آمد، کسی برای دیدارش صف می کشیدو نه وقتی می رفت، خبری از رد شدن از زیر قران بود و خنده و شیرینی و دوستان. اما نیک که بنگری، داستان همان داستان است. همسر عبدالله مومنی، از دیروز به چه می اندیشد؟ عبدالله که رفت تا "انتخاب پرهزینه اش" را کرده باشد، شانه هایش چه حالتی داشت؟ اودر راه بازگشت به اوین چه می اندیشید؟ همسرش درفکر چه بود؟ همه عبدالله ها، همه فاطمه ها.

نه؛ آقایان زندانبان!شما تغییر نکرده اید. همان راه سی ساله می روید. تلفن های دیروقت. وثیقه های سنگین. نپذیرفتن وثیقه. مرخصی های چند روزه. همان زندان ها، همان ماموران، همان شیوه های امنیتی.

ما اما تغییر کرده ایم. یاد گرفته ایم یکدیگر را تنها نگذاریم؛ آموخته ایم که "هزینه" بدهیم. می دانیم که صبرما و استقامت ما، برهمت مضاعف شما، غلبه خواهد کرد. امروزفاطمه آدینه وند، همان اندازه غمگین است که ما درسال 67 گاه بازگرداندن زندانیان مان؛ اما او امروز از همدلی ملتی نیرو می گیرد که از زمین پرمین "آقایان" گذاشته و اگر چه ندا و سهراب و کیانوش اش را داده، لیک "امید"ش را پس گرفته؛ خویش را بازیافته. آری؛ ما تغییر کرده ایم؛ شمااما هنوزجلادان اوین اید؛ با ستاره سرداری، یا با پیراهن شخصی افتاده بر روی شلوار.

پس؛ خواهرم؛ فاطمه. اندوهگین مباش. این "عبدالله" آن گونه قربانی نخواهد شد که "رحمان" شد که "رحیم" شد، که "فردین" شد، که "سعید" شد، که "مهرداد" شد، که... آن روز ما تنها بودیم؛ امروزبسیاریم. بی شماریم.

گریستن و گریاندن از تکالیف دوران غیبت



همواره در باب اعتقاد مسلمانان به ظهور فردی به عنوان منجی عالم بشریت بحث ها وروایات زیادی گفته و شنیده شده است.
اینان معتقدند منجی مذکور قرنها پیش ،از دیدگان مردم عامی و بی بصیرت غیب، وقرار است در قرون آتی بر روی جهانیان رخ بنماید.
اما وقتی یک ایدئولوژی از رویدادهایی که قرنها پیش رخ داده است وام گرفته میشود،
طبیعی ست برای حفظ وپاسداشت این اندیشه بانیان آن دست به اقداماتی هر چند مضحک و خرافی خواهند زد.
تعیین تکالیف و وظایف در زمان غیبت حضرت منجی از سوی دین پیشگان برای دین مداران عام یکی از بارزترین تلاشهای اینان
برای زنده نگاه داشتن اندیشه مهدویت بوده است.
قصد نگارنده در این مقال به هیچ عنوان تایید یا رد این تفکر از مبنا نمی باشد.تنها میخواهم به یکی از تکالیف دوران غیبت اشاره کنم،که براستی این حد از تحجر نزد مبلغان حضرت منجی برایم شگفتی آور بود.!
چندی پیش تکه کاغذهای کوچکی در خیابان نظرم را به خودجلب کرد.وقتی کاغذ را برداشتم وخواندم 3مورد از تکالیف مسلمانان روی آن به این مضمون درج شده بود.
* گریستن و گریاندن وخودرا به گریه کنندگان،شبیه نمودن در فراق حضرت
*شناخت علائم ظهور
*تشکیل مجالس ذکر فضایل آن حضرت
مکیال المکارم ج 2
اگر موارد دوم وسوم را هم فاکتور بگیریم،براستی که همان وظیفه اول گویای یک تاریخ است و بس...
مردمانی که صدها سال گریستند و گریاندند وجالب اینکه سالوس مابانه خود را به حالت گریه درآوردند.
وتاریخ جمهوری اسلامی پراست از وقایع و رخدادهای گریه آور،و تقویمشان بر پایه هجرت محمد بادیه نشین
لبریز از مناسبت های خون آلود.
براستی که چه آسان میتوان ملتی را گریاند و قومی را سردرگریبان و چشم به انتظار نگاه داشت.
مردمانی که حتی تحمیل اشک وناله را به خود و بدتر از آن به دیگران از تکالیف روزمره شان می بینند،
و دکاندارانی که زیرکانه به تماشا نشسته اند.
شریعتی که باید قرن ها بگرید تا کسی از پس تاریخ ملت همسایه بیاید وعدالت ورفاه را ارزانی کند.
لابد آن موقع دیگر خواهند خندید..!
آری،خمینی بیهوده نگفت که هر چه داریم از گریه داریم.../

۱۳۸۹ مرداد ۳, یکشنبه

بیشتر از نیا (بخش نخست)

بخش نخست
-هنوز اینجا نبودم...

اواسط دهه 60بود، نیمه پایانی جنگ؛ پناهگاه،خمپاره.
هنوز خمینی لمیده بر اریکه‌‌ی قدرت مردمان سرزمینم را به خط مقدم مرگ فرا میخواند؛ جام زهر را ننوشیده بود.
درهمان کشاکش زنان و مردمانی راست قامت بر شوفاژخانه های اوین، زندان ضحاک، بر طنابهای دار آویخته می‌شدند.
آری؛ نظام خـون میخواست...
در آن برهه بود که با دعوت مردی و زنی چشم به جهانِ آشوب گشودم؛ پـدرم، مـادرم.

مادرم چندسال پیش از این پایش به بی دادگاه رژیم کشیده شده بود؛ جـرم: تکه ای روزنامه. حکم: اعـدام.
دخترک با دسیسه‌ی چند هم‌شاگردی و ناظمی خودفروخته در دبیرستان لو رفته بود و این‌گونه بود که توسط شخصِ خلخالی از پشت نیمکت مدرسه به ندامتگاه موقت روانه شد. هنوز هرگاه نام جلادِ صادق نام، قاضی انقلاب را می شنود رعشه بر اندامش می‌افتد؛
رشوه‌های روزانه، ناله‌های شبانه، درهزارویک مسیر ملتمسانه.
به هر روی که بود مادرم که آن زمان مادر نبود، بَل دختری نوجوان، از زیر تیغ اعدام تبرئه شد.
اما تاثیرات آن رخداد هیچ گاه از صفحه روزگارش محونشد؛ برای همیشه محروم از تحصیل، روحیه ای شکننده، دیدگانی بدبین به همگان؛ طفلک از بهترین دوستش در دبیرستان نارو خورده بود. 2تن از هم‌کلاسی‌های بخت برگشته‌اش که با هم دستگیر شدند، سرنوشتشان را چوبه های دار رقم زد.
آری؛ نظام خـون میخواست...
همسرخواهرش از افسران بنام و شجاع ارتش شاهنشاهی بود. خوش شانس بود که از پاکسازی‌های ارتش در ابتدای انقلاب در امان ماند؛ یک سالی زندگی در خفا همراه خانواده.
جرمش این بود که بر فرمان رهبر کبیر! لبیک نگفته بود، حکمش هم طبیعتا اعدام.
باز نیز سایه ی شوم خلخالی برپیکره خانواده سنگینی می کرد.صادق جلاد پشت میکروفون رادیو پدیدار شد، افسر شجاع را با نامِ فامیل خطاب و تهدید کرد: در هر سوراخی باشی پیدایت میکنم...
اما با شروع جنگ اوضاع کمی تغییر یافت. پس از چند ماهی مجددا به ارتش فراخوانده شد. شوربختانه عمرش کوتاه بود و به مانند دیگر رزم آوران آزاده جانش را در راه میهنش اعطا کرد. اما دردآور آنجا بود که توسط دشمن عراقی کشته نشـد؛
آری، از پشت و با گلوله هایی از جانب نیروی خـودی ، تیربارانش کردند...
مشتی بود نمونه ی خروار، ازآنچه بذر مبارزه‌جویی برای تغییر و آزادی‌خواهی را درنگارنده این سطور می کاشت؛ زمانی که هنوز اینجا نبـودم.