۱۳۹۰ تیر ۱, چهارشنبه

خواهـرم دوسال بعد از مـرگ مـادرم من را زایـیـد! / قسمت دوم

ترسی در تنم نشست ، احساس کردم با یک روح حرف زده ام ؛ چطور ممکن بود زنی به خانه من بیاید ؟ چرا به این راحتی او را پذیرفته بودم ، اصلا حواسم نبود که خواهرم زنده نیست ، انگار زمان را فراموش کرده بودم

یک لحظه خودم را در ده سال پیش دیده بودم که من و خواهرم با هم زندگی می کردیم. خب دوستان زیادی  داشتیم و این امکان وجود داشت که درنبود خواهرم دوستانش به اینجا بیایند که تازه دراونموقع هم کمی غیر عادی بود ، خودم را جمع و جور کردم ، تصمیم گرفتم برم و خیلی راحت با این غریبه صحبت کنم و علت دروغی که گفته بود را بفهمم ، شاید اصلا دزد باشد ؟ بین خودمان بماند ترسیده ام  ، نفسی عمیق تا ده می شمارم و از اتاقم خارج می شوم

سکوتی مرگبار در تمام فضای خانه پر شده است ، اثری نبود ، صدا کردم : 
ساحره خانم  و دوباره و باز هیچ ، همه جا را گشتم .

خانه من دوخوابه بود ، یکی اتاق خوابم محسوب می شد که تمام ابزار نوشتنم هم در همین اتاق بود ، یک پنجره داشت که رو به کوچه بود و کتابخانه کوچکی در گوشه که بهم ریختگی و نامرتبیش را دوست داشتم ، تختم درست کنار کتابخانه چسبیده به دیوار و میز تحریرم که کامپیوترم و کاغذ های نامرتبم رویش بود درست موازی با پنجره و رو به روی تختم قرار گرفته بود ، اتاق دیگرم خالی بود فقط یک تخت داشت و یک کمد که آنهم دیواری بود ، پنجره این اتاق رو به دیوار همسایه باز می شد که بسیار دلگیر بود ، راهروی کوچکی مابین دو اتاق قرار داشت که به حال خانه می رسید که بی حال بود ، شکل مربعی را داشت که یک ضلعش نباشد ، آشپزخانه کوچکی هم درست در همان ضلع زندگی می کرد ، زیاد همدیگر را نمی دیدیم ، چون من اهل چایی نیستم ، غذا هم زحمتش را رستورانهای اطراف می کشند ، دستشویی و حمام هم در راهرو بین حال و اتاقها بودند ، آنجا را هم گشتم اثری از این خانم نبود .

احساس کردم دیوانه شده ام ، شاید به  علت بی خوابی گیج می زنم ، اما نه مطمئنم اشتباه نکردم....

دوباره با خودم همه چیز را مرور کردم ، صدای زن هنوز در گوشم بود ......من دوست خواهر شما هستم ! خدای من چرا همون موقع حواسم نبود ، رفتم سراغ تلفن تا به بیژن زنگ بزنم بیاد پیشم ، بیژن دوست بسیار قدیمی من بود ، گوشی را برداشتم و شماره را گرفتم ، بعد از سه تا زنگ خانمی تلفن را برداشت ، صدای مادر بیژن  نبود 

گفتم: سلام

سلام بفرمایید

ببخشید من بهنام هستم آقا بیژن منزل هستند؟

شما کجا را گرفته اید؟

منزل آقای هراتی

آقای  هراتی ؟

با چنان تعجبی اسم هراتی را آورد که احساس کردم بهش فحش داده ام

بله آقای هراتی

ده سال پیش این خانه را به ما فروختند

و بعد بوق تلفن تنها صدایی بود که می شنیدم ، من همین دیشب با بیژن کلی حرف زده بودم

شماره موبایلش را گرفتم ، خاموش بود ،

زنگ زدم به موبایل سعید ، دوست مشترک من و بیژن بود

سه تا بوق خورد

الو سلام سعید خودتی

اشتباه گرفتید

ببخشید مگر این خط به نام آقای سعید فلاحی نیست؟

برادرمن، این خط پنج ساله برای بنده است ، منم سعید نیستم

گوشی را گذاشتم ، شاید...من

ادامه دارد ...


 راحله.و 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر