از
شما چه پنهون این محل کار داداش ما یه مجموعه سونا جکوزی خصوصی هست که فقط با
رزرو میشه ازش استفاده کرد. امروز خودش کاری داشت به من گفت یه ساعت برو
جای من؛ ما هم از همه جا بیخبر رفتیم، تا رسیدیم یه پسر بچهی صغیری اومد
میخواست بره داخل؛ منم چک کردم دیدم رزرو داره گفتم برو، اما شروع کرد به
قرآن خوندن که "تدلیک، تدلیک" من یه نگاهی بهش انداختم تازه فهمیدم عرب هست؛
بعد از کلی تلاش بهش فهموندم بهم بفهمونه چی میخواد! که گفت "ماساج، ماساج"
بالاخره دوزاری افتاد که ماساژ میخواد! بهش گفتم برو تو آب، داداشم میاد
تا یه ساعت دیگه ماساژت میده، طفلی یه نگاه بهتآمیزی کرد؛ مجبور شدم بهش
بفهمونم که "انا لا ماساج؛ اخوی پروفشنال". سرتون رو درد نیارم، ردش کردیم
تو، بره آببازیش رو بکنه تا داداشم بیاد؛ بعد یک ساعت دوباره اومد شروع
کرد به قرائت ذکر "تدلیک" دیگه میخواستم با کله برم تو صورتش که داداشم
زنگ زد آب پاکی رو ریخت رو دست ما، گفت دیرتر میام؛ چشمتون روز بد نبینه.
مجبور شدم خودم برم ماساژش بدم؛ آقا ما رفتیم شروع کردیم به ماساژ، حالا
خندم هم گرفته بود بچه ده ساله دیگه ماساژش چی چی بود! بگذریم؛ بعد از 20
دقیقه سر و تهش رو هم آوردم که داداشم رسید؛ منم رفتم دوش بگیرم که برم؛
بعد که لباسهامو پوشیدم در حال سشوار کشیدن بودم که یک آن شنیدم داداشم
داره با یه نفر انگلیسی صحبت میکنه... آقا یه چی میگم یه چی میشنوید؛ سرم
رو برگردوندم فکم خورد زمین! یه پسره، قد بلند، خوشهیکل، سفید، بلوند با
چشمهای آبی ایستاده بود از داداشم کمد بگیره بره تو مجموعه؛ گویا سوئدی
بود؛ منم همینجوری خشکم زده بود که رفت تو محوطه رختکن شروع کرد به درآوردن
لباسهاش... آقا مارو میگی کارد بهمون میزدی خونمون در نمیاومد! اون
تولهسگ باید میخورد به تور من، اونوقت این پسره درست موقعی اومد که
داداشم رسیده بود و من داشتم میرفتم؛ خلاصه اینکه ضدحالی خوردیم که نگو و
نپرس!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر